راز زندگی

ساخت وبلاگ


زندگی یک راز است و آن راز ، راز بقاست. در واقعیت های زندگی ما  هیچ دو چیز متضادی نمی بینیم. مفاهیم متضاد ، مفاهیمی انتزاعی و ذهنی هستند که فقط در ذهن ما بصورت ذهنیت وجود دارند. 

 این ذهن انسان است که تاریکی و روشنایی را دو چیز متضاد فرض میکند. وگرنه تاریکی و روشنایی در طبیعت دو حالت از یک واقعیت اند و هیچگاه باهم در جنگ و ستیزه نیستند. هر جا مقدار روشنایی کمتری باشد یا به قولی نور در طیف فرکانسی خاصی باشد که از دید ما آنچنان شدید نباشد که دیده شود ، ما به آن میگوییم تاریکی و هر جا مقدار روشنایی بیشتری ببینیم به آن میگوییم روشنایی. 

این شعری که می‌گوید ، زندگی جنگ است جانا بهر جنگ آماده شو ، تصور غلطی است که شاعر (انسان) از زندگی در ذهن خود تصویر و بیان کرده است. ما انسانها هم به دلیل داشتن همان ذهن و ذهنیت ، آن را پذیرفته ایم.  

بنظر من باید گفت ، زندگی عشق است جانا بهر عشق آماده شو. 

شما شیر و آهو را در نظر بگیرید. شیر هنگام گرسنگی و برای حفظ زندگی و بقایش به سوی آهو حمله میکند تا با خوردن او رفع گرسنگی کند و زندگی و بقایش را حفظ کند. همینطور آهو از دست شیر می گریزد تا او هم شاید بتواند زندگی و بقایش را حفظ کند. هر دو برای یک هدف تلاش می کنند ، بقا. اما با دو ذهنیت متفاوت و به تعبیری متضاد. اگر آهو بتواند بگریزد بقای یک جز از زندگی و نیز خود سیستم زندگی حفظ شده است. و اگر نتواند بگریزد ، یک جزء زندگی به جز دیگری تبدیل شده و سیستم زندگی باز هم حفظ شده است. پس اجزا زندگی ممکن است تغییر کنند و یا به هم تبدیل شوند ، اما سیستم زندگی همچنان حفظ شده و تغییری در آن صورت نگرفته است. 

نتیجه گیری من : 

فلسفه و هدف زندگی، بقای خودش است  ، این اگر چه یک راز است  و هیچکس نمی‌داند  چرا ، ولی متاسفانه یا خوشبختانه این روند و جریان وجود دارد و نامش زندگی است. انسان نمی تواند روند زندگی را که حفظ و بقای زندگی است تغییر دهد ، یا لااقل من چنین تصوری از آن ندارم. بنابراین باید با زندگی و جریان زندگی بسازد و سازگاری کند تا بتواند کم کم این راز را کشف کند و با زندگی یکی شود و همراه با زندگی که پایدار و جاویدان است ، او هم پایدار و جاویدان شود.

نظر شما چیست؟ پایدار و جاویدان بشوید.


عزیزم ، نمیدانم واقعا تو هم مثل من به ادامه این داستان علاقه مندی؟ داستان از آنجا جالب میشود که ما می فهمیم در حال حاضر و در این لحظه ، همزمان در دو دنیای تو در تو زندگی می کنیم ، یکی دنیای واقعی و دیگری دنیای ذهن. جالب تر این است که هر چیزی که در در دنیای واقعی وجود دارد، در دنیای ذهن هم وجود دارد و یا می‌تواند وجود داشته باشد. منتها تصویر آن و بقول دوستان مجاز آن. حتا در دنیای ذهن چیز هایی پیدا میشود که که در دنیای واقعی اصلا وجود ندارد. به خاطر آنکه ذهن قدرت این را دارد که دو طرفه کار کند. یعنی بعضی وقتا یک چیزی را در در دنیای واقعی می بیند و بعد تصویر ش را در خودش درست میکند و یک اسم هم روی آن میگذارد. بعضی وقتا هم برعکس عمل میکند یعنی چیزی که اصلا وجود خارجی ندارد ، خودش درست میکند و یک اسم روی آن می‌گذارد و می افتد دنبال اینکه آن را در واقعیت و بیرون هم درست کند. 

صرف نظر از مواردی که ذهن تا کنون نتوانسته توفیق چندانی در درست کردن تصاویر خود در دنیای واقعیت بدست بیاورد ، موارد بسیاری هم بوده که در آن موفق شده است. موارد موفق شامل اکتشاف و اختراعات بوده که بشر تا کنون انجام داده و موارد ناموفق هم یکسان سازی فهم و درک انسانها در یک جهت و جلب کردن نظر آنها نسبت به یک هدف واحد در زندگی بوده است. 

دوست من، نمیدانم، شاید اولین کسی که این موضوع دوجهانی جهان را یعنی جهان ذهن و جهان واقعیت را فهمیده و آن به وضوح اعلام کرده مولانا بوده که گفته ای برادر تو همه اندیشه ای. بعد از هم نمیدانم بنظرم دکارت بوده که گفته من فکر می‌کنم پس من هستم یعنی وجود انسان را مترادف با ذهن و فکرکردن دانسته و آن را مولفه و مشخصه مهمی برای وجود انسان دانسته است. قبل از آنهم حتمن کسانی بوده اند ولی چون آن را ننوشته و یا جایی ثبت نکرده اند کسی از آن آگاه نیست. مثلا عرفایی مثل بایزید و حلاج و دیگران بوده اند که این موضوع را فهمیده و کشف کرده اند ، لیکن چون نمی توانسته اند آن را برای دیگران توضیح دهند تنها بصورت کاربردی از آن استفاده کرده و به مردم یاد ‌داده اند که چگونه زندگی کنند. و زندگی آنها نشان از این داشته که زیاد به قیل و قال مردم عادی زمان خود توجهی نداشته و فقط در حد ضرورت با آنها ارتباط داشته و به آنها کمک می‌کرده اند. عرفایی هم بوده اند که چون مردم از رفتار آنها و قاتی نشدنشان با مسایل روزمره مردم تعجب می‌کرده اند مردم آنها را خدا یا بگونه ای وابسته به خدا خطاب می‌کردند و آنها هم نه تنها انکار نمی کردند بلکه در بعضی موارد تایید هم می‌کرده اند. 

همین الآن هم خیلی کسان وجود دارند که این جهان دو جهانی را اصلا قبول ندارند و انکار می‌کنند. نه اینکه این دو جهان ، جهان ذهن و جهان واقعیت یکی علیه دیگری باشد. یکی در این زمان باشد، و دیگری وقتی این جهان به پایان رسید. این را که خیلی ها تایید می‌کنند. منظور من دوجهانی است که یکی در دل دیگری است و آن دیگری آهسته و پیوسته از دل آن دیگری بیرون می آید درست مثل مرغ و تخم مرغ. 

آیا میتوانی چنین جهانی دوجهانی را تصورکنی؟ من خودم تصورش برایم مشکل است.

من از آن شادم و شاکر که خداوند مرا منتخبم کرد که باشم با او...
ما را در سایت من از آن شادم و شاکر که خداوند مرا منتخبم کرد که باشم با او دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9rezaeima0 بازدید : 223 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 17:03